گلخانه

بسم الله الرحمن الرحیم

 

زندگی مشترک اینطور نیست که بنایی را بسازی و بعد رهایش کنی به امان خدا. تا سال های سال  ستون هایش مقاوم باشد و لوله ها نشتی نکند و نمای ساختمان هم خراب نشود. اتفاقا زندگی مشترک بیشتر شبیه ساختن یک گلخانه است. پر از گل های زیبا و حال خوب کن و چشم نواز. اما حساس. آب و کودشان باید به راه باشد. دمای هوا و رطوبت را مرتب چک کنی. نهایت غافل شدنت می تواند چند روز باشد و بعد باید دوباره پرانرژی برگردی. هرس کنی، قلمه بزنی، بکاری… حتی نوازش کنی. زندگی مشترک اتوبوس بین راهی نیست که سوار شوی و چشم هایت را ببندی تا کمک راننده فریاد بزند که رسیدید. ماشین لوکس خوش فرمانی است. فقط نکته اش این است که تو راننده اش هستی. استراحتگاه جاده ای و توقف های کوتاه هم دارد اما خدانکند موقع رانندگی یک لحظه چشم روی هم بگذاری. چشمت باید به جاده باشد و فرمان را محکم بچسبی. مخصوصا وقت هایی که سرعت زندگی و اتفاقات منتظره و غیرمنتظره اش بیشتر از حد معمول است. مخصوصا وقت هایی که جاده شلوغ است، ناهموار می شود…  صاحب آن گلخانه زیبا یا راننده آن ماشین لوکس خوش دست، اتفاقا آدم های خوشبختی هستند. مراقبت،چیزی از خوشبختی شان کم نمی کند. برعکس داشته هایشان را عزیزتر می کند، زندگی شان را پرنشاط تر می کند. 

 

فقط باید همان اول اراده کنیم که نگذاریم زندگی روی دور رکود بیفتد. برای حفظ داشته هایمان زحمت بکشیم. 

آدم های زحمت کش همیشه بیشتر از بقیه از دنیا لذت می برند.

بفرمایید روضه حضرت مادر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

ما نه خانه های بزرگ داریم، نه دوست و آشنا و همسایه ای که مجلسمان را پررونق کند، آداب میزبان عزای اهل بیت شدن را بلد نیستیم، و با این حال هرجا پرچم سیاه یا کتیبه ای میبینیم دلمان می لرزد که ای کاش سردر خانه ما را مزین کرده بود، دیوار پذیرایی ما را سیاه پوش کرده بود... توی روضه ها چای که میگردانند دلمان می لرزد که کاش به دست من ریخته شده بود، اشک های زن ها که می ریزد غصه میخوریم که ای کاش روی فرش های خانه ما چکیده بود... دلمان میخواهد برای محبوبه خدا، دردانه عزیزترین پیامبر خدا، کاری بکنیم، و بلد نیستیم، دوست داریم این شب ها کمی از بار غصه های روی سینه این خانواده را سبک کنیم و راهش را نمی دانیم.
گفته بودم که روضه گرفتن خیلی هم سخت نیست. می تواند به سادگی یک کلیک، یک کپی، یک فوروارد باشد...
همین که قطره اشکی بچکد یا دلی بسوزد، نگاه مهربان مادر شرمنده مان می کند...

ان شاالله این شب ها در کانال همسربهشتی مجلس روضه برپاست. قدمتان روی چشم.

 

https://t.me/heavenlywife

حرف هایی برای نگفتن

بسم الله الرحمن الرحیم

 


تصور کنید یک روز بعد از ظهر، مشغول رسیدگی به کارهای خانه هستید که آیفون زنگ می خورد. مرد پشت در به شما می گوید یک بسته سفارشی دارید که باید تحویلش بگیرد. گیج و متعجب در را باز می کنید و از دیدن یک دسته گل زیبا و باسلیقه حیرت زده می شوید. بعد روی کارت کوچک دسته گل، خط همسرتان و جمله محبت آمیزش را می بینید و حسابی ذوق می کنید.

.

کاری به این ندارم که این رویا چقدر دست یافتنی است. سوال من چیز دیگری است. بعد همه این اتفاق ها فکر میکنید چقدر بتوانید لذت این تجربه را توی دلتان نگه دارید؟ همان روز زنگ نمی زنید برای بهترین دوستتان تعریف کنید؟ یا به خواهرتان خبر دهید. یا عکسش را بگیرید و توی گروه تلگرامی دوستانتان بگذارید؟ با یک جمله عاشقانه و ماوقع ماجرا در اینستاگرامتان منتشر کنید؟... خوب فکر کنید چند بخش از لذتی که ما از اتفاقات می بریم به خود آن اتفاق مربوط است و چند بخش دیگر را در نشان دادن آن به دیگران جست و جو میکنیم؟

ته این خصوصیات را که بگیری میرسی به زندگی های تهی شده. شادی های مصنوعی. زندگی عکسی. همه چیز برای عکس، برای ثبت. برای تعریف کردن و منتظر واکنش و به به و چه چه بقیه ماندن. پیج هایی پر از عکس غذا و سفر و خوشی. انگار اگر نتوانیم خوشبختی یا خوشحالی مان را برای بقیه تعریف کنیم، اصلا مزه نمی دهد. از سفره نهار و شام و میز صبحانه و تزیینات مهمانی مان عکس میگیریم برای گروه های آشپزی. از هدیه ها و جشن ها و تولدها و لباس هایمان حتی، برای اینستاگرام. توی دنیای این روزهای ما زن ها اتفاقات از خوشی تهی شده اند. فقط نشان دادن است که خوشحالی می آورد.

بحث من الان، نه چشم هایی است که با دیدن یا شنیدن خوشبختی ما رنگ حسرت بگیرد، نه مقایسه هایی که بنیان خیلی زندگی ها و آرامش روانی افراد را به باد می دهد و شروعش با حرف ها و عکس ها و خاطره ها و تعریف های ما از زندگی و شوهر و بچه و ... مان است، نه بیهودگی و واتلاف وقتی که در این زنجیره های بی پایان به نمایش گذاشتن وجود دارد.
بحث من اتفاقا خیلی ساده تر، مهم تر و خودخواهانه تر است: با عادت به نمایش دادن خوشی ها، لذت درک آن خوشی را از خودمان میگیریم. کمتر احساسش میکنیم. بلد نیستیم برای خود آن لحظه، برای زیبایی آن اتفاق، خوشحال شویم. خوشحالی منوط می شود به گفتن و تعریف کردن آن برای بقیه. غذای خوش رنگ و لعاب تزیین شده مان وقتی بهمان می چسبد که قبل هرچیز عکسش را جایی منتشر کنیم، وگرنه تمام مدت دیردیرمان می شود برای به اشتراک گذاشتن عکس و دستور پختش.

یاد بگیریم برای خودمان زندگی کنیم. در لحظه زندگی کنیم. درهای بهشت کوچکمان را به روی همه ببندیم و از اتفاقات خوب به خاطر خود آن اتفاقات لذت ببریم، نه به خاطر قابلیتی که در به نمایش گذاشته شدن برای بقیه دارند. آدم هایی که شادی ها و خاطره ها و سورپرایزها را برای خودشان نگه میدارند آدم های شادتر، پرآرامش تر و خوشبخت تری هستند که فرصت تجربه کردن لذت واقعی را به خودشان داده اند.

حالا به ماجرای اول فکر کنید. می توانید این خاطره شیرین را فقط برای خودتان نگه دارید؟ فقط و فقط برای خودتان. حتی نه به امید تعریف کردن آن برای بچه هایتان... بعد هروقت دوباره یادش می افتید ته دلتان حسابی ذوق کنید و غرق حس خوب خوشبختی شوید؟

چه خوب گفته اند که ارزش هر آدم، به اندازه حرف هایی است که برای نگفتن دارد... و ما چقدر این روزها با این جمله غریبه شده ایم.