اشک
بسم الله الرحمن الرحیم
راستش تا به حال نشده گریه کردن مردَم را ببینم
نهایت اگر یکی دو باری هم بوده فقط نگاهم به خیسی اطراف مردمکش افتاده
اشکی که چکیده باشد ندیده ام
هق هقی نشنیده ام
به قول نویسنده ی کتاب چهل هفته انتظار :
" بارها من گریه کرده ام و او نگاه . و همیشه نگاه های او از اشک های من صادقانه تر بوده است "
برعکس او ، گاهی با خودم فکر می کنم
من اگر روزی یک بار گریه نکنم شب نمی شود
من سخت می توانم جلوی هق هقم را بگیرم
این روزهای محرم
روضه که می روم
فکر می کنم اشک ریختن هنری برای منِ همیشه گریان نیست
ناخوداگاه یاد او می افتم
در قلبم خیسی چشمانش را که کیلومترها دورتر از من سینه می زند می بینم
می دانم دارد ضجه می زند
داد می زند
بعد یک چیزی ته قلبم به حالش غبطه می خورد
صبور روزهای زندگی ام چه بی صبر می شود این روزها !
حسودی می کنم به چشم هایی که همیشه خشک بودند
و حالا می دانم باران شده اند
و فکر می کنم تو که همیشه اینقدر محکم بودی
وقتی که باید
چه زود می شکنی مرد !
چه خوب می شکنی مرد !
شما که غریبه نیستید
روزهای روضه که می شود به حال مردَم غبطه می خورم !