به نام خدا

هی با خودم فکر می کنم من حتما تقویم جیبی امسالم را نگه خواهم داشت . حتما حتما !

اصلا شاید گذاشتمش صندوق امانات بانک!

سالهای بعد این تقویم برای من معناهای قشنگی خواهد داشت . هر روزش هرروزش .

از همان روز عقدمان که یک قلب آبی کشیده ام گوشه ی مستطیل یک در پنج۱۸تیر ، تا همین امروز . تابستانی که با هم بودیم و نبودیم  و این روزها که مستطیل ها اغلب تیک می خورد یعنی بدون او گذشت و یک وقت هایی که خدا خیلی مهربان می شود چهار پنج روزی باز گوشه ی مستطیل ها قلب های ذوق زده ی رنگی می بینم .

باز همان مستطیل کوچک پر می شود از تاریخ امتحان های من که یعنی یادم باشد و تاریخ امتحان های او که یعنی دعا کنم و خبر بگیرم و ...

کنار مستطیل ها پر می شود از ضربدر های پیش بینی که یعنی سه هفته دیگر این روزها را با هم خواهیم بود . و امان از وقتی که نشود و چه لذتی دارد وقتی جلو بیفتد . . .

از وقتی ازدواج کرده ام تقویم به دست شده ام . توی کیفم ، روی میزم ...

چقدر تقویم مهم شده این سال !

گاهی روزی چند بار مرورش می کنم . مثل یک کتاب مهم . هر بار تازگی دارد . انگار این بار دلتنگی را کم می کند . انگشت نشانه ام صفحه ها را عقب می زند تا باز چند قلب خوشحال ببیند و یاد خاطراتش بیفتد ، بعد باز تند جلو می زند تا به ضربدر های پیش بینی برسد . بعد برمی گردد بهع امروز و یک تیک اغلب آبی می خورد گوشه ی سمت راست امروز که یعنی امروز هم بدون او گذشت !